۲۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۶۱

آب حیات از لب ساقی به ما رسید
این مرحمت نگر که به ما از خدا رسید

دل دردمند بود ولی یافت صحتی
از دُرد درد او به دل ما دوا رسید

ما دست برده ایم ز شاهان روزگار
تا دست ما به دامن آن پادشاه رسید

مطرب نواخت ساز حریفان بینوا
ذوقی از آن به من بینوا رسید

هر رهروی که رفت رسید او به منزلی
جاوید می رود به نهایت کجا رسید

بحریست بحر ما که ندارد کرانه ای
جز ما دگر کسی نتواند به ما رسید

میراث سید است که ما را رسیده است
این سلطنت ز سید هر دو سرا رسید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.