۲۶۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۸۶

آفتابی را به مه بنموده اند
خم می در ساغری پیموده اند

این عجب بنگر که پنهان گشته اند
آفتابی را به گل اندوده اند

مجلس مستانه ای بنهاده اند
بر همه رندان دری بگشوده اند

باده نوشان در خرابات فنا
فارغ از عالم خوش و آسوده اند

تا خیالش می نماید رو به خواب
بی خیالش یک دمی نغنوده اند

عاشق و معشوق ما با همدگر
هر کجا بودند با هم بوده اند

در ولایت حاکمی اولیا
نعمت الله را عطا فرموده اند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.