۲۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۵۲

راه را گم کرده ای جان پدر
خویش را گم کن که ره یابی دگر

عشقبازی گر کنی با من نشین
جان بباز و دل بده سر هم به سر

ذوق اگر داری ببینی نور او
خوش به چشم ما در آ او را نگر

آینه گر صد نماید ور هزار
می نماید آفتابی در نظر

یک وجود است و صفاتش بی شمار
آن یکی در هر یکی خوش می شمر

عاشق و معشوق و عشقی در وجود
از وجود خود اگر یابی خبر

چشم مست نعمت الله را ببین
نور او دارد همیشه در بصر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.