۲۶۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۷۱

گرفته عشق او دستم دگر بار
ز دست عقل وارستم دگر بار

به صد دستان گرفتم دست ساقی
بزن دستی که زان رستم دگر بار

به عشق چشم مست می فروشش
به حمدلله که سرمستم دگر بار

ببستم بر میان زنار زلفش
چو زلفش توبه بشکستم دگر بار

چو دانستم که غیر او دگر نیست
ز غیرت غیر نپرستم دگر بار

مرا گر هست هستی هستی اوست
ز خود فانی به او هستم دگر بار

روان برخواستم از یار و اغیار
خوشی با یار بنشستم دگر بار

به سرمستی لبش را بوسه دادم
لب خود را از آن خستم دگر بار

به کنج صومعه در بند بودم
شکستم بند را جستم دگر بار

ز خود بگسستم و پیوست گشتم
از آن گویم که پیوستم دگر بار

حریف سید سرمست اویم
ز جام عشق او مستم دگر بار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.