۲۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۱۲

دیده نقشی چو خیال تو ندیده هرگز
گوش قولی چو کلامت نشنیده هرگز

سالها باد صبا بر سر کویت گردید
به سراپردهٔ وصلت نرسیده هرگز

گرچه نقاش بسی نقش کند صورتها
همچو تو صورت خوبی نکشیده هرگز

عاشق مست ، مدام این می ما می نوشد
عقل یک جرعه ازین می نچشیده هرگز

دوش تا روز رسیدم به مراد دل خویش
بر کسی صبح چنین خوش ندمیده هرگز

چشم ما روشن از آنست که رویش دیده
در چنین دور چنان دیده که دیده هرگز

نفس سید ما جان به جهان می بخشد
به از این هیچ هوائی نوزیده هرگز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.