۲۶۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۲۹

گر فسرده نیستی گر ما نه باش
عاقلی ور عاشقی دیوانه باش

آشنائی گر کنی با عاشقان
عاشقانه از خود بیگانه باش

عشق بحر بیکران است ای پسر
گر به دریا می روی مردانه باش

زاهد مغرور و کُنج صومعه
تو مقیم گوشهٔ میخانه باش

عشق دریا صورت تو چون صدف
معنیش چون طالب دردانه باش

شمع عشقش صورتی در ما فکند
ذوق اگر داری بیا پروانه باش

تن رها کن جان به جانانه می سپار
نعمت الله را بجو جانانه باش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.