۲۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۳۱

ای دل ار چه شکسته ای خوش باش
با غمش عهد بسته ای خوش باش

دُرد دردش چو صاف درمان نوش
وز جفا گر چه خسته ای خوش باش

خوش نباشد غم جهان خوردن
از جهان گر گستته ای خوش باش

دنیی و آخرت رها کردی
از همه باز رسته ای خوش باش

بود بندی ز عقل بر پایت
از چنین بند جسته ای خوش باش

بزم عشقست و عاشقان سرمست
با حریفان نشسته ای خوش باش

دل سید شکستهٔ عشق است
گر تو چون او شکسته ای خوش باش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.