۲۶۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۴۱

در خرابات تا سحرگه دوش
می کشیدم سبوی می بر دوش

شادی روی ساقی سرمست
دوش تا روز بود نوشانوش

بزم عشق است خرقه را بر کن
جامهٔ عاشقانه ای درپوش

در ره عاشقی و می خواری
عاشقانه به جان و دل می کوش

ما خراباتیان سرمستیم
چون خم می فروش خوش در جوش

گل تبسم کنان و می در جام
بلبل مست کی شود خاموش

نعمت الله حریف و ساقی او
جام در دور و عاشقان مدهوش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.