۲۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۷۸

پادشاه عاشقانیم و گدای کوی عشق
ای عجب بنگر گدا شد پادشاه کوی عشق

مجلس مستان حضرت روضهٔ رضوان ماست
جنت المأوای ما بستانسرای کوی عشق

عقل سرگردان چه داند ذوق بزم عاشقان
ناسزائی خود کجا باشد سزای کوی عشق

خانقه هرگز ندارم من به جای میکده
خود ندارم هیچ جائی من به جای کوی عشق

مانم چشم و غم دل دوست می داریم دوست
زانکه جان می بخشداین آب و هوای کوی عشق

صد دوا بادا فدای درد بی درمان ما
باد جاوید این دل ما مبتلای کوی عشق

نعمت الله دم به دم از ما نوائی می برد
تا توانی یافتیم از بینوای کوی عشق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.