۱۹۳۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۷۳

دِلا تو شَهْد مَنِهْ در دَهانِ رَنْجوران
حَدیثِ چَشمْ مَگو با جَماعَتِ کوران

اگر چه از رَگِ گَردن به بنده نزدیک است
خدایْ دور بُوَد از بَرِ خدادوران

درونِ خویش بِپَرداز تا بُرون آیند
زِ پَرده‌‌ها به تَجَلّی چو ماه، مَسْتوران

اگر چه گُم شوی از خویش و از جهانْ این جا
بُرونِ خویش و جهان گشته‌یی زِ مَشْهوران

اگر تو ماهِ وصالی، نشان بِدِه از وَصل
زِ ساعِد و بَرِ سیمین و چهرهٔ حوران

وَگَر چو زَر زِ فِراقی، کجاست داغِ فِراق؟
چُنین فَسُرده بُوَد سِکّه‌هایِ ‌مَهْجوران

چو نیست عشقْ تو را، بندگی بِجا می‌آر
که حَقْ فُرونَهِلَد مُزدهایِ مُزدوران

بِدان که عشقِ خدا خاتَمِ سُلَیمانی ست
کجاست دَخْلِ سُلَیمان و مُکْسَبِ موران

لباسِ فِکْرت و اندیشه‌‌ها بُرون انداز
که آفتاب نَتابَد مَگَر که بر عوران

پناه گیر تو در زُلفِ شَمسِ تبریزی
که مُشک بارَد، تا وارَهی زِ کافوران
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.