۲۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۱۳

در خرابات مغان مست و خراب افتاده‌ایم
توبه بشکستیم و دیگر در شراب افتاده‌ایم

در خیال آن که بنماید خیال او به خواب
نقش بستیم آن خیال و خوش به خواب افتاده‌ایم

در به دست زلف او دادیم و در پا می‌کشد
لاجرم چون زلف او در پیچ و تاب افتاده‌ایم

آب چشم ما به هر سو رو نهاده می‌رود
ما چنین تشنه ولی در غرق آب افتاده‌ایم

آفتاب لطف او بنواخت ما را از کرم
روشن است احوال ما بر آفتاب آفتاده‌ایم

سید رندیم و با ساقی حریفی می‌کنیم
بر در میخانه مست و بی‌حجاب افتاده‌ایم

بر سر کوی محبت ما و چون ما صد هزار
جان به جانان داده‌ایم و بی‌حساب افتاده‌ایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.