۲۳۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۵۸

بر در میخانه مست افتاده ام
سر به پای خم می بنهاده ام

در خرابات مغان مستانه باز
خوش در میخانه را بگشاده ام

جانسپاری می کنم در راه عشق
هرچه فرماید به جان استاده ام

در نظر روشن بود چون نور چشم
آبروی اشک مردمزاده ام

دامن همت نیالودم به غیر
پاک پاک است دامن سجاده ام

گوهر من باشد از دُر یتیم
تا نپنداری که من بیجاده ام

بندهٔ سید شدم از جان و دل
لاجرم از کائنات آزاده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.