۳۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۹۳

سر کویت به همه ملک جهان نفروشم
خود جهان چیست غمت را به جهان نفروشم

من که سودا زدهٔ زلف پریشان توام
یک سر موی تو هرگز به دو کان نفروشم

برو ای عقل که من مستم و تو مخموری
زر چه باشد برو ای خواجه به جان نفروشم

دُردی درد تو جانا نفروشم به دوا
جرعهٔ می به همه کون و مکان نفروشم

جان و دل دادم و عشق تو خریدم به بها
بهر سودش نخریدم به زیان نفروشم

نقدی از گنج غم عشق تو در دل دارم
این چنین نقد به صد گنج روان نفروشم

سید کوی خرابات و حریف عشقم
گوشهٔ مملکت خود به جهان نفروشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.