۲۴۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۳۱

عجب است این که من ز من طلبم
حسنم وز حسن حسن طلبم

یار من با من است و من حیران
به خطا رفته از ختن طلبم

یوسف خویشتن همی جویم
نه چو یعقوب پیرهن طلبم

با دل زنده عشق می بازم
من نیم مرده تا کفن طلبم

دل جمعی به جان خریدارم
در سر زلف پرشکن طلبم

دل من مدتی است تا گم شد
با اویس است در قرَن طلبم

در بهشت و بهشت می جویم
شمع بر کرده و لکن طلبم

روح اعظم نه یک بدن دارد
بلکه او از همه بدن طلبم

نعمت اللهم وز آل رسول
من کجا جای اهرمن طلبم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.