هوش مصنوعی:
این متن عاشقانه و عرفانی بیانگر تسلیم شدن شاعر در برابر عشق و رهایی از عقل است. شاعر از بستن دل به معشوق، شکستن توبه، و رهایی از عقل سخن میگوید. او از فانی شدن در معشوق و باقی ماندن به او، و پیوستن جان به جانان صحبت میکند. در نهایت، شاعر خود را رند سرمست و بندهوار در خدمت معشوق میداند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عرفانی و عاشقانه پیچیده است که برای درک کامل آن، مخاطب نیاز به بلوغ فکری و تجربهی کافی دارد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و تشبیهات عرفانی ممکن است برای سنین پایینتر نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۱۱۴۲
دل در آن زلف پرشکن بستیم
لاجرم توبه باز بشکستیم
مدتی عقل درد سر می داد
عشق آمد ز عقل وارستیم
خلوت دیده را صفا دادیم
با خیال نگار بنشستیم
ما ز خود فانی و به او باقی
ما به خود نیست و به او هستیم
جان ما راست ذوق پیوسته
جان به جانان خویش پیوستیم
عقل مخمور را چه کار اینجا
ما حریفان رند سرمستیم
بندگانه به خدمت سید
کمری بر میان جان بستیم
لاجرم توبه باز بشکستیم
مدتی عقل درد سر می داد
عشق آمد ز عقل وارستیم
خلوت دیده را صفا دادیم
با خیال نگار بنشستیم
ما ز خود فانی و به او باقی
ما به خود نیست و به او هستیم
جان ما راست ذوق پیوسته
جان به جانان خویش پیوستیم
عقل مخمور را چه کار اینجا
ما حریفان رند سرمستیم
بندگانه به خدمت سید
کمری بر میان جان بستیم
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.