۲۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۴۷

ما ز می شوق او عاشق و مست آمدیم
بر سر کوی مغان باده پرست آمدیم

بیشتر از این ظهور ، خورده شراب طهور
ساقی ما گشته حور زان همه مست آمدیم

چون که بیامد چو جان ، دوست درآن لامکان
گفت به ما این زمان بهر نشست آمدیم

این دل ما خوش شده چون که رسید این خبر
چند روی در به در جام به دست آمدیم

چون که درون دلم گشت نهان دلبرم
گفت به ما این زمان دست به دست آمدیم

ساغر و ساقی ما جمله توئی والسلام
عشق نگوید تمام جمله ز هست آمدیم

دوست درین یک چله کرد چنین غلغله
جمله در آن سلسله عشق پرست آمدیم

هر سحری آن نگار برد مرا نزد یار
کرد مرا بی قرار نیست ز هست آمدیم

سید دریا شکاف شست فکنده به بحر
در طلب عشق او جمله به شست آمدیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.