هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از نعمت الله ولی بیانگر دلدادگی و وابستگی شاعر به معشوق است. شاعر از عشق، جدایی، و پیوند ناگسستنی خود با معشوق سخن می‌گوید و از مفاهیمی مانند زلف دلاویز، آب چشم، و میخانه برای بیان احساسات خود استفاده می‌کند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عرفانی و عاشقانه پیچیده است که درک آن برای مخاطبان جوان‌تر ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از استعاره‌ها و اصطلاحات به‌کاررفته نیاز به دانش ادبی پایه دارند.

غزل شمارهٔ ۱۱۸۹

مدتی شد که به جان باتو در آمیخته ایم
در سر زلف دلاویز تو آویخته ایم

جوی آبی که روان در نظرت می گذرد
آب چشمیست که ما بر گذرت ریخته ایم

پردهٔ دیدهٔ ما در نظر ما به مثل
شعر بیزیست که زان خاک درت ریخته ایم

به خیالی که خیال تو نگاریم بچشم
هر زمان نقش خیالی ز نو انگیخته ایم

تاکه در بند سر زلف تو دل دربند است
با تو پیوسته و از غیر تو بگسیخته ایم

گوشهٔ خلوت میخانه مقامی امن است
ما از این خانه از آن واسطه بگریخته ایم

نعمت الله می صافی است در این جام لطیف
ما به جان با می و جامش به هم آمیخته ایم
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.