۲۷۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۲۶

در نظر نقش خیال تو نگارم دایم
غیر از این کار دگر کار ندارم دایم

از ازل تا به ابد عشق تو در جان من است
روز و شب سرخوشم و عاشق زارم دایم

جان فدا کردم و سر در قدمت می بازم
به سر تو که ز دستت نگذارم دایم

همدم جامم و با ساقی سرمست حریف
کس نداند که من اینجا به چه کارم دایم

بر سر کوی تو ثابت قدمم تا باشم
لاجرم عمر گرامی به سر آرم دایم

گر پریشان بود این گفتهٔ من می شاید
زانکه سودا زدهٔ زلف نگارم دایم

در خرابات مغان سید سرمستانم
فارغ از عالم و ایمن ز خمارم دایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.