۲۵۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۳۴

رحمتی کن بر دل و بر جان من
بوسه ای ده بر لب جانان من

مو به مو زلفت پریشان کرده ای
کفر زلفت می برد ایمان من

عشق تو گنج است و دل ویرانه ای
جای آن کنج دل ویرانه من

صاف درمان گر نباشد فارغیم
دُرد درد دل بود درمان من

پیش تو جان را مجال هست نیست
جان چه باشد تا بگویم جان من

در خرابات مغان رندان تمام
می خورند و می برند فرمان من

مجلس عشق است و ساقی در نظر
نعمت الله میر سرمستان من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.