۲۵۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۴۱

زاهدان را نرسد غیبت رندان کردن
عیب باشد بر ما غیبت ایشان کردن

بزم ما مجلس عشق است حریفان سرمست
نتوان مجمع این قوم پریشان کردن

خود گرفتم توانی که دلم آزاری
این چنین کار خطرناک نَبتوان کردن

دل ما کعبهٔ عشق است و مقام محمود
باد ویران که دلش داده به ویران کردن

برو ای عقل و مکن سرزنش عاشق مست
بد بود سرزنش سید نیکان کردن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.