۲۷۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۱۱

دل ز جان برگیر و جانان را بجو
کفر را بگذار و ایمان را بجو

سایه بگذار آفتابی را طلب
این مجو ای یار ما آن را بجو

آبروئی جو در این دریای ما
جو چه می جوئی تو عمان را بجو

گنج او درکنج ویران دل است
گنج خواهی کنج ویران را بجو

مجمع اهل دلان گر بایدت
مو به مو زلف پریشان را بجو

گر حضور صحبتی جوئی چو ما
زاهدان بگذار و رندان را بجو

نعمت الله را بجو گر عاشقی
جام می بستان و مستان را بجو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.