هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه و عرفانی است که در آن شاعر از عشق به معشوق و وابستگی شدید به او سخن میگوید. شاعر خانه معشوق را وطن خود میداند و از جدایی از آن امتناع میکند. او از عشق و وحدت با معشوق صحبت میکند و بیان میکند که جان او و معشوق یکی شده است. شاعر همچنین از زیبایی و جذابیت معشوق سخن میگوید و از او میخواهد که رخسار خود را نپوشاند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه ادبی دارد.
غزل شمارهٔ ۲۱۰۸
مینَرَوَم هیچ ازین خانه من
در تَکِ این خانه گرفتم وَطَن
خانهٔ یارِ من و دارُالْقَرار
کُفر بُوَد نیَّتِ بیرون شُدن
سَر نَهَم آن جا که سَرَم مَست شُد
گوش نَهَم سویِ تَنَنْ تَنْ تَنَن
نُکته مگو، هیچ به راهم مَکُن
راهِ من این است، تو راهَم مَزَن
خانهٔ لیلیست وَمَجنون مَنَم
جانِ من این جاست، بُرو جانْ مَکَن
هر کِه دَرین خانه دَرآیَد وِرا
هَمچو مَنَش باز بِمانَد دَهَن
خیز بِبَند آن دَر، امّا چه سود
قارعِ دَر گشت دو صد دَرشِکَن
ای خُنُک آن را که سَرَش گرم شُد
زآتشِ رویِ چو تو شیرین ذَقَن
آن رُخِ چون ماه به بُرقَع مَپوش
ای رُخِ تو حَسرتِ هر مَرد و زن
این دَرِ رَحْمت که گُشادی مَبَند
ای دَرِ تو قبلهٔ هر مُمْتَحَن
شمع تویی، شاهِد تو، باده تو
هم تو سُهیلیّ و عَقیقِ یَمَن
باقیِ عُمر از تو نخواهم بُرید
حَلْقه به گوشِ تواَم و مُرْتَهَن
مینَرَمَد شیرِ من از آتشَت
مینَرَمَد پیل من از کَرگَدن
تو گُل و من خار که پیوستهایم
بیگُل و بیخار نباشد چَمَن
من شب و تو ماه، به تو روشَنَم
جانِ شبی، دل زِ شَبَم بَرمَکَن
شمعِ تو پروانهٔ جانم بِسوخت
سَر پِیِ شُکرانه نَهَم بر لَگَن
جانِ من و جانِ تو هر دو یکیست
گشته یکی جانْ پنهان در دو تَن
جانِ من و تو چو یکی آفتاب
روشن ازو گشته هزار اَنْجُمَن
وَقتِ حُضورِ تو، دوتا گشت جان
رَسته شُد، از تَفرقهٔ خویشتن
تَن زدم از غَیرت و خامُش شُدم
مُطربِ عُشّاق بگو، تَن مَزَن
خِطّهٔ تبریز و رُخِ شَمسِ دین
ماهیِ جان راست چو بَحْرِ عَدَن
در تَکِ این خانه گرفتم وَطَن
خانهٔ یارِ من و دارُالْقَرار
کُفر بُوَد نیَّتِ بیرون شُدن
سَر نَهَم آن جا که سَرَم مَست شُد
گوش نَهَم سویِ تَنَنْ تَنْ تَنَن
نُکته مگو، هیچ به راهم مَکُن
راهِ من این است، تو راهَم مَزَن
خانهٔ لیلیست وَمَجنون مَنَم
جانِ من این جاست، بُرو جانْ مَکَن
هر کِه دَرین خانه دَرآیَد وِرا
هَمچو مَنَش باز بِمانَد دَهَن
خیز بِبَند آن دَر، امّا چه سود
قارعِ دَر گشت دو صد دَرشِکَن
ای خُنُک آن را که سَرَش گرم شُد
زآتشِ رویِ چو تو شیرین ذَقَن
آن رُخِ چون ماه به بُرقَع مَپوش
ای رُخِ تو حَسرتِ هر مَرد و زن
این دَرِ رَحْمت که گُشادی مَبَند
ای دَرِ تو قبلهٔ هر مُمْتَحَن
شمع تویی، شاهِد تو، باده تو
هم تو سُهیلیّ و عَقیقِ یَمَن
باقیِ عُمر از تو نخواهم بُرید
حَلْقه به گوشِ تواَم و مُرْتَهَن
مینَرَمَد شیرِ من از آتشَت
مینَرَمَد پیل من از کَرگَدن
تو گُل و من خار که پیوستهایم
بیگُل و بیخار نباشد چَمَن
من شب و تو ماه، به تو روشَنَم
جانِ شبی، دل زِ شَبَم بَرمَکَن
شمعِ تو پروانهٔ جانم بِسوخت
سَر پِیِ شُکرانه نَهَم بر لَگَن
جانِ من و جانِ تو هر دو یکیست
گشته یکی جانْ پنهان در دو تَن
جانِ من و تو چو یکی آفتاب
روشن ازو گشته هزار اَنْجُمَن
وَقتِ حُضورِ تو، دوتا گشت جان
رَسته شُد، از تَفرقهٔ خویشتن
تَن زدم از غَیرت و خامُش شُدم
مُطربِ عُشّاق بگو، تَن مَزَن
خِطّهٔ تبریز و رُخِ شَمسِ دین
ماهیِ جان راست چو بَحْرِ عَدَن
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۲۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.