۲۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۰۰

درآمد ترک سرمستی که غارت می کند خانه
چنان مستست کز مستی نداند خویش بیگانه

خراباتست و من سرمست و ساقی جام می بر دست
بهشت جاودان ما بود این کنج میخانه

ز عشقش آتشی افروخت جان عاشقان را سوخت
وجود ما و عشق او مثال شمع و پروانه

برو ای عقل سرگردان که من مستم تو مخموری
سخن از غیر میگوئی مرا با غیر پروانه

درین بزم ملوکانه نشسته جان و جانانه
نشسته جان و جانانه در این بزم ملوکانه

اگر جانست حیرانست و گر دل والهٔ عشقست
اگر علمست نادانست و گر عقلست دیوانه

بیا ای مطرب عشاق و ساز عاشقان بنواز
حریف نعمت الله شو بخوان این قول مستانه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.