۲۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۴۱

دل ز ما کردی بری یعنی که چه
هیچ با ما ننگری یعنی که چه

بی حریفان خلوتی دارم مدام
می به تنها می خوری یعنی که چه

می نهی لب بر لب جام شراب
آبرویش می بری یعنی که چه

رو گشائی راز گوئی با صبا
پردهٔ گل می دری یعنی که چه

بر سر راه امید افتاده ایم
بر سر ما نگذری یعنی که چه

هر نفس آئینهٔ روشن دلی
می بری می آوری یعنی که چه

دم مزن از سیدی گر عاشقی
بندگی و سروری یعنی که چه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.