۲۶۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۹۸

دل به دلبر گر سپاری دل بری
دل بری کن تا بیابی دلبری

هرکه انسانست از این سان خوانمش
آن چنان انسان بسی به از پری

از سر سر در گذر چون عاشقان
عشقبازی نیست کار سرسری

گر بیاری جام می یابی ز ما
هر چه آری نزد ما آن را بری

جان به جانان ده بسی نامش مبر
حیف باشد نام جائی گر بری

چون خلیل الله همه بتها شکن
تا نباشی بت پرست آذری

نعمت الله را اگر یابی خوشست
زان که دارد معجز پیغمبری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.