۲۶۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۳۰

عالم جامست و فیض او می
بی او همه عالم است لاشی

او را نبود ظهور بی ما
ما را نبود وجود بی وی

ای عقل تو زاهدی و ما رند
در مجلس ما میا برو هی

یا رب که مدام باد ساقی
تا می بخشد مرا پیاپی

گوئی که ز باده توبه کردی
زنهار مگو چنین کجا کی

هر زنده دلی که کشتهٔ اوست
جاوید چو جان ما بود حی

مستیم و حریف نعمت الله
می بر کف دست و گوش بر نی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.