۲۵۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۶۱

از برای خدا بیا ساقی
بده آن جام جانفزا ساقی

عاشق و رند و مست و اوباشیم
نظری کن به حال ما ساقی

نفسی بی شراب نتوان بود
پرکن آن جام می بیا ساقی

درد ما را به جرعهٔ دردی
خوش بود گر کنی دوا ساقی

بزم عشقست و عاشقان سرمست
عقل بیگانه آشنا ساقی

در بهشتیم و باده می نوشیم
می تجلی بود خدا ساقی

نعمت الله حریف و می در جام
خوش حضوری است خاصه با ساقی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.