۲۵۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۶۲

آمد آن ساقی سرمست و به دستش جامی
گوئیا می طلبد همچو من بدنامی

در همه کوی خرابات جهان نتوان یافت
دردمندی چو من عاشق درد آشامی

همدم جام شرابیم و حریف ساقی
یکدمی همدم ما شو که بیابی کامی

در نظر نقش خیال رخ و زلفش داریم
زان نظر صبح خوشی دارم و نیکو شامی

ذوق سرمستی ما گر طلبی ای زاهد
نوش کن از می ما شادی رندان جامی

قدمی نه که به مقصود رسی در ره ما
زان که محروم نشد هر که بیامد گامی

نالهٔ نی شنو ای جان عزیز سید
تا رساند به تو از حضرت او پیغامی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.