هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که در آن شاعر از تجربیات روحانی و عرفانی خود سخن میگوید. او از احساسات متضاد مانند خنده و گریه، شادی و غم، و ترشی و شیرینی زندگی صحبت میکند. شاعر از ارتباط عمیق خود با خدا و عشق الهی سخن میگوید و از مفاهیمی مانند صبر، شکر، عقل، عشق، روح، جهل، علم، زهد و فقر به عنوان جنبههای مختلف تجربههای عرفانی خود یاد میکند.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و مفاهیم پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد که معمولاً در سنین بالاتر کسب میشود.
غزل شمارهٔ ۲۱۴۲
چون بِجَهَد خنده زِمن، خنده نهان دارم ازو
رویْ تُرُش سازم ازو، بانگ و فَغان آرَم ازو
با تُرُشان لاغ کُنی، خنده زنی، جنگ شود
خنده نَهان کردم من، اشک هَمیبارم ازو
شهرِ بزرگ است تَنَم، غَم طَرَفی، من طَرَفی
یک طَرَفی آبَم ازو، یک طَرَفی نارم ازو
با تُرُشانَش تُرُشَم، با شِکَرانَشْ شِکَرم
رویِ من او، پُشتِ من او، پُشتِ طَرَب خارم ازو
صد چو تو و صد چو مَنَش مَست شُده در چَمَنَش
رَقص کُنان، دست زنان، بر سَرِ هر طارَم ازو
طوطیِ قَند و شِکَرم، غیرِ شِکَر مینخورم
هرچه به عالَم تُرُشی، دورم و بیزارم ازو
گَر تُرُشی داد تو را، شَهْد و شِکَر داد مرا
سُکْسُک و لَنْگی تو ازو، من خوش و رَهْوارم ازو
هر کِه دَرین رَه نَرَوَد، دَرّه و دولَهست رَهَش
من که دَرین شاهرَهَم، بر رَهِ هَموارم ازو
مسجدِ اَقْصاست دِلَم، جَنَّتِ مَأواست دِلَم
حور شُده، نور شُده، جُملهٔ آثارم ازو
هر کِه حَقَش خنده دهد، از دَهَنش خنده جَهَد
تو اگر اِنْکاری ازو، من همه اِقْرارم ازو
قِسْمَتِ گُل خنده بُوَد، گریه ندارد، چه کُند؟
سوسن و گُل میشِکُفَد، در دلْ هُشیارم ازو
صبر هَمیگفت که من مُژده دِهِ وَصلَم ازو
شُکر هَمیگفت که من صاحِب اَنْبارم ازو
عقل هَمیگفت که من زاهِد و بیمارم ازو
عشق هَمیگفت که من ساحِر و طَرّارم ازو
روح هَمیگفت که من گنجِ گُهَر دارم ازو
گنج هَمیگفت که من در بُنِ دیوارم ازو
جَهْل هَمیگفت که من بیخَبَرم بیخود ازو
عِلْم هَمیگفت که من مِهْترِ بازارم ازو
زُهد هَمیگفت که من واقِفِ اسرارم ازو
فقر هَمیگفت که من بیدل و دَستارم ازو
از سویِ تبریز اگر شَمسِ حَقَم بازرَسَد
شرح شود، کشف شود، جُملهٔ گفتارم ازو
رویْ تُرُش سازم ازو، بانگ و فَغان آرَم ازو
با تُرُشان لاغ کُنی، خنده زنی، جنگ شود
خنده نَهان کردم من، اشک هَمیبارم ازو
شهرِ بزرگ است تَنَم، غَم طَرَفی، من طَرَفی
یک طَرَفی آبَم ازو، یک طَرَفی نارم ازو
با تُرُشانَش تُرُشَم، با شِکَرانَشْ شِکَرم
رویِ من او، پُشتِ من او، پُشتِ طَرَب خارم ازو
صد چو تو و صد چو مَنَش مَست شُده در چَمَنَش
رَقص کُنان، دست زنان، بر سَرِ هر طارَم ازو
طوطیِ قَند و شِکَرم، غیرِ شِکَر مینخورم
هرچه به عالَم تُرُشی، دورم و بیزارم ازو
گَر تُرُشی داد تو را، شَهْد و شِکَر داد مرا
سُکْسُک و لَنْگی تو ازو، من خوش و رَهْوارم ازو
هر کِه دَرین رَه نَرَوَد، دَرّه و دولَهست رَهَش
من که دَرین شاهرَهَم، بر رَهِ هَموارم ازو
مسجدِ اَقْصاست دِلَم، جَنَّتِ مَأواست دِلَم
حور شُده، نور شُده، جُملهٔ آثارم ازو
هر کِه حَقَش خنده دهد، از دَهَنش خنده جَهَد
تو اگر اِنْکاری ازو، من همه اِقْرارم ازو
قِسْمَتِ گُل خنده بُوَد، گریه ندارد، چه کُند؟
سوسن و گُل میشِکُفَد، در دلْ هُشیارم ازو
صبر هَمیگفت که من مُژده دِهِ وَصلَم ازو
شُکر هَمیگفت که من صاحِب اَنْبارم ازو
عقل هَمیگفت که من زاهِد و بیمارم ازو
عشق هَمیگفت که من ساحِر و طَرّارم ازو
روح هَمیگفت که من گنجِ گُهَر دارم ازو
گنج هَمیگفت که من در بُنِ دیوارم ازو
جَهْل هَمیگفت که من بیخَبَرم بیخود ازو
عِلْم هَمیگفت که من مِهْترِ بازارم ازو
زُهد هَمیگفت که من واقِفِ اسرارم ازو
فقر هَمیگفت که من بیدل و دَستارم ازو
از سویِ تبریز اگر شَمسِ حَقَم بازرَسَد
شرح شود، کشف شود، جُملهٔ گفتارم ازو
وزن: مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن (رجز مثمن مطوی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۷
۱۷۷۰
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.