۳۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۷۳

چَنگِ خِرَدم بُگْسِل، تاری من و تاری تو
هین نوبَتِ دل می‌زَن، باری من و باری تو

در وَحدتِ مُشتاقی، ما جُمله یکی باشیم
امّا چو به گفت آییم، یاری من و یاری تو

چون احمد و بوبَکْریم، در کُنجِ یکی غاری
زیرا که دُویی باشد غاری من و غاری تو

در عالَمِ خارِسْتان بسیار سَفَر کردم
اکنون بِکَش از پایم، خاری من و خاری تو

سَرمَست بِخُسپ ای دل، در ظَلِّ مسیحِ خود
آن رفت که می‌بودیم زاری من و زاری تو

من غَرقه شُدم در زَر، تو سَجده کُنان ای سَر
بی کار نمی‌شاید، کاری من و کاری تو

هر کَس که مرا جویَد، در کویِ تو باید جُست
گَر لیلی و مَجنون است باری من و باری تو

دُزدی که رَهی می‌زد، هنگامِ سیاست شُد
اکنون بِزَنیم او را، داری من و داری تو

خاموش، که خاموشی فَخْری من و فَخْری تو
در گفتن و بی‌صَبری، عاری من و عاری تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.