هوش مصنوعی: این متن شعری عرفانی و عاشقانه است که در آن شاعر از یار قلندردل خود می‌پرسد که چرا دلتنگ است و از جغد چه می‌اندیشد. شاعر از یار خود می‌خواهد که در حلقهٔ جانبازان بخرامد و گوهر جانی خود را نشان دهد. او از زیبایی و فر و رعنایی یار خود سخن می‌گوید و از او می‌خواهد که در حلقهٔ جان‌ها حاضر شود. شاعر همچنین از شمس الحق تبریزی یاد می‌کند و از او می‌خواهد که او را نادیده نگیرد.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و مفاهیم پیچیده‌تر نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد.

غزل شمارهٔ ۲۱۷۴

ای یارِ قَلَنْدَردل، دِلْتَنگ چرایی تو؟
از جُغد چه اندیشی؟ چون جانِ هُمایی تو

بُخْرام چُنین نازان، در حَلقهٔ جانْبازان
ای رفته بُرون از جا، آخِر به کجایی تو؟

داده‌‌ست زِ کانِ تو لَعْلِ تو نشانی‌ها
آن گوهرِ جانی را، آخِر نَنِمایی تو؟

بَس خوب و لَطیفی تو، بَس چُست و ظَریفی تو
بَس ماهْ لِقایی تو، آخِر چه بَلایی تو

ای از فَر و زیبایی، وَزْ خوبی و رَعنایی
جانْ حَلقه به گوشِ تو، در حَلقه نیایی تو؟

ای بَنده قَمَر پیشَت، جان بَسته کَمَر پیشَت
از بَهرِ گُشادِ ما، دَربَند قَبایی تو

از دل چو بِبُردی غَم، دل گشت چو جامِ جَم
وین جام شود تابان، ای جان چو بَرآیی تو

هر روز بَرآیی تو، با زیب و فَر آیی تو
در مَجْلِسِ سَرمَستان باشور و شَر آیی تو

شَمسُ الْحَقِ تبریزی، ای مایهٔ بینایی
نادیده مَکُن ما را چون دیدهٔ مایی تو
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.