۳۹۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۷۹

تو جامِ عشق را بِسْتان و می‌رو
هَمان معشوق را می‌دان و می‌رو

شرابی باش بی‌خاشاکِ صورت
لَطیف و صافْ همچون جان و می‌رو

یکی دیدارِ او صد جان بیاَرْزَد
بِدِه جان و بِخَر ارزان و می‌رو

چو دیدی آن چُنان سیمین بَری را
بِدِه سیم و بِنِه هَمیان و می‌رو

اگر عالَم شود گِریانْ تو را چه؟
نَظَر کُن در مَهِ خندان و می‌رو

اگر گویند زَرّاقیّ و خالی
بگو هستم دو صد چندان و می‌رو

کُلوخی بر لبِ خود مال با خَلْق
شِکَر را گیر در دندان و می‌رو

بگو آن مَهْ مرا، باقی شما را
نه سَر خواهیم و نی سامان و می‌رو

کی است آن مَهْ؟ خداوند، شَمسِ تبریز
دَرآ در ظِلِّ آن سُلطان و می‌رو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.