هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و عاشقانه است که در آن شاعر از عشق الهی و جذابیتهای آن سخن میگوید. او از جدایی از دنیای مادی و پیوستن به عشق حقیقی صحبت میکند و از زیباییها و جذابیتهای این عشق یاد میکند. شاعر از عشق به عنوان نیرویی قدرتمند و فراگیر یاد میکند که همه چیز را تحت تأثیر قرار میدهد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۲۲۱۸
همه خوردند و برفتند و بِمانْدم من و تو
چو مرا یافتهیی صُحبَتِ هر خام مَجو
همه سَرسَبزیِ جانِ تو زِاقْبالِ دل است
هَله، چون سَبزه و چون بید مَرو زین لبِ جو
پُر شود خانهٔ دلْ ماه رُخانِ زیبا
گُرُهی هَمچو زُلَیخا، گُرُهی یوسُف رو
حَلقه حَلقه بَرِ او رَقص کُنانْ، دست زنان
سویِ او خُنْبَد هر یک که مَنَم بَندهٔ تو
هر ضَمیری که دَرو آن شَهْ تَشریف دَهَد
هر سویی باغ بُوَد، هر طَرَفی مَجْلِس و طو
چند هنگامه نَهی هر طَرَفی بَهرِ طَمَع؟
تو پراکُنده شُدی، جمع نَشُد نیمْ تَسو
هَله ای عشق که من چاکر و شاگردِ تواَم
که بَسی خوب و لَطیف است تو را صورت و خو
گَرمیِ مَجْلِسی و آبِ حَیاتِ همهیی
همه دل گشته و فارغ شُده از فَرْج و گِلو
هَله ای دل که زِ من دیدهٔ تو تیزتَر است
عَجَب آن کیست چو شَمس و چو قَمَر بر سَرِ کو
آن کِه در زَلزَلهٔ اوست دو صد چون مَهْ و چَرخ
وان کِه در سِلْسِلهٔ اوست دو صد سِلسِله مو
هفت بَحْر اَرْبِفَزایند و به هفتاد رَسَند
بُوَد او را به گَهِ عَبْره به زیرِ زانو
او مگر صورتِ عشق است و نَمانَد به بَشَر
خُسروان بر دَرِ او گشته اَیاز و قُتْلو
فَلَک و مِهْر و ستاره، لُمَع از وِیْ دُزدند
یوسُف و پیرهَنَش بُرده ازو صورت و بو
همه شیران بُدِه در حَملهٔ او چون سگِ لَنْگ
همه تُرکان شُده زیباییِ او را هِنْدو
لب بِبَند و صِفَتِ لَعْلِ لبِ او کَم کُن
همه هیچند به پیشِ لبِ او، هیچ مگو
چو مرا یافتهیی صُحبَتِ هر خام مَجو
همه سَرسَبزیِ جانِ تو زِاقْبالِ دل است
هَله، چون سَبزه و چون بید مَرو زین لبِ جو
پُر شود خانهٔ دلْ ماه رُخانِ زیبا
گُرُهی هَمچو زُلَیخا، گُرُهی یوسُف رو
حَلقه حَلقه بَرِ او رَقص کُنانْ، دست زنان
سویِ او خُنْبَد هر یک که مَنَم بَندهٔ تو
هر ضَمیری که دَرو آن شَهْ تَشریف دَهَد
هر سویی باغ بُوَد، هر طَرَفی مَجْلِس و طو
چند هنگامه نَهی هر طَرَفی بَهرِ طَمَع؟
تو پراکُنده شُدی، جمع نَشُد نیمْ تَسو
هَله ای عشق که من چاکر و شاگردِ تواَم
که بَسی خوب و لَطیف است تو را صورت و خو
گَرمیِ مَجْلِسی و آبِ حَیاتِ همهیی
همه دل گشته و فارغ شُده از فَرْج و گِلو
هَله ای دل که زِ من دیدهٔ تو تیزتَر است
عَجَب آن کیست چو شَمس و چو قَمَر بر سَرِ کو
آن کِه در زَلزَلهٔ اوست دو صد چون مَهْ و چَرخ
وان کِه در سِلْسِلهٔ اوست دو صد سِلسِله مو
هفت بَحْر اَرْبِفَزایند و به هفتاد رَسَند
بُوَد او را به گَهِ عَبْره به زیرِ زانو
او مگر صورتِ عشق است و نَمانَد به بَشَر
خُسروان بر دَرِ او گشته اَیاز و قُتْلو
فَلَک و مِهْر و ستاره، لُمَع از وِیْ دُزدند
یوسُف و پیرهَنَش بُرده ازو صورت و بو
همه شیران بُدِه در حَملهٔ او چون سگِ لَنْگ
همه تُرکان شُده زیباییِ او را هِنْدو
لب بِبَند و صِفَتِ لَعْلِ لبِ او کَم کُن
همه هیچند به پیشِ لبِ او، هیچ مگو
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.