۲۹۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۲۱

سَر و پا گُم کُند آن کَس که شود دِلْخوش ازو
دلْ کِه باشد که نگردد هَمگی آتش ازو؟

گِردِ آن حوضْ هَمی‌گَردی و عاشق شُده‌یی
چون شُدی غَرقِ شِکَر، رو همه تَنْ می‌چَش ازو

چون سَبویِ تو در آن عشق و کَشاکَش بِشِکَست
بر لبِ چَشمه دَهانْ می‌نِهْ و خوش می‌کَش ازو

عَسَلی جوشَد ازان خُم، که نه در شش جِهَت است
پنج انگشت بِلیسَند کُنون هر شش ازو

آن چه آب است کَزو عاشقِ پُر آتش و باد
از هَوَسْ هَمچو زمینْ خاک شُد و مَفْرَش ازو

آهِ عاشق زِچه سوزد تُتُقِ گَردون را؟
زان که می‌خیزد آن آتش و آن آهَش ازو

شَمسِ تبریز که جان در هَوَسِ او بِگِریست
گشت زیبا و دِلارام و لَطیف و کَش ازو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.