۲۷۴ بار خوانده شده
ای دیده من جَمالِ خود اَنْدَر جَمالِ تو
آیینه گشتهام، همه بَهرِ خیالِ تو
وین طُرفهتَر که چَشم نَخُسپَد زِ شوقِ تو
گرمابه رفته هر سَحَری از وصالِ تو
خاتونِ خاطرم که بِزایَد به هر دَمی
آبِستن است، لیک زِ نورِ جَلالِ تو
آبِسْتن است نُه مَهِه کی باشدش قَرار؟
او را خَبَر کجاست زِ رنج و مَلالِ تو؟
ای عشقْ اگر بِجوشَد خونم به غیرِ تو
بادا به بیمُرادی خونَم حَلالِ تو
سَر تا قَدَم زِ عشقْ مرا شُد زبانِ حال
اَفْغان به عَرش بُرده و پُرسان زِ حالِ تو
گَر از عَدَمِ هزار جهانْ نو شود دِگَر
بر صفحهٔ جَمالِ تو باشد چو خالِ تو
از بَس که غَرقهام چو مگس در حَلاوتَت
پَروا نباشدم به نَظَر در خِصالِ تو
در پیشِ شَمس، خُسروِ تبریز، ای فَلَک
میباش در سُجود، که این شُد کَمالِ تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
آیینه گشتهام، همه بَهرِ خیالِ تو
وین طُرفهتَر که چَشم نَخُسپَد زِ شوقِ تو
گرمابه رفته هر سَحَری از وصالِ تو
خاتونِ خاطرم که بِزایَد به هر دَمی
آبِستن است، لیک زِ نورِ جَلالِ تو
آبِسْتن است نُه مَهِه کی باشدش قَرار؟
او را خَبَر کجاست زِ رنج و مَلالِ تو؟
ای عشقْ اگر بِجوشَد خونم به غیرِ تو
بادا به بیمُرادی خونَم حَلالِ تو
سَر تا قَدَم زِ عشقْ مرا شُد زبانِ حال
اَفْغان به عَرش بُرده و پُرسان زِ حالِ تو
گَر از عَدَمِ هزار جهانْ نو شود دِگَر
بر صفحهٔ جَمالِ تو باشد چو خالِ تو
از بَس که غَرقهام چو مگس در حَلاوتَت
پَروا نباشدم به نَظَر در خِصالِ تو
در پیشِ شَمس، خُسروِ تبریز، ای فَلَک
میباش در سُجود، که این شُد کَمالِ تو
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.