۳۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۶۹

با گلهٔ دوستان هست حلاوت بسی
گر ز کسی نشنوی، خود گله ای کن، کسی

بر سر رنجور من این همه غم سر مده
کس نبرد دوزخی بر سر مشت خسی

آن چه بود در جهان مایهٔ فخر خسان
یا زر و سیمی بود، یا قصب و اطلسی

من کیم از رهروان، راه روان کیستند
واپسی از قافله، قافلهٔ واپسی

گفتی از ابنای دهر، عرفی خوش لهجه کیست
بی هنری جاهلی، بی اثری ناکسی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.