هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از عشق و وابستگی عمیق خود به معشوق سخن میگوید و بیان میکند که هرچند از رنجهای این عشق در عذاب است، اما آن را پذیرفته و به آن افتخار میکند. او از لطف و خشم معشوق سخن میگوید و تأکید میکند که حتی اگر از معشوق چیزی بدزدد، ننگی در آن نمیبیند، زیرا همه چیز از آنِ معشوق است. شاعر همچنین به مفاهیمی مانند طمع، قناعت و رابطهی انسان با خدا اشاره میکند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و مفاهیم پیچیدهی ادبی ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۲۲۴۸
من آن نِیَم که بگویم حَدیثِ نِعْمَتِ او
که مَست و بیخودم از چاشْنیِّ مِحْنَتِ او
اگر چو چَنگ بِزارَم ازو، شکایت نیست
که هَمچو چَنگَم من بر کِنارِ رَحمَتِ او
زِمن نباشد اگر پَردهیی بِگَردانم
که هر رَگَم مُتِعَلِّق بُوَد به ضَربَتِ او
اگرچه قَند ندارم چو نِی، نَوا دارم
ازان که بر لبِ فَضْلَش چَشَم زِ شَربَتِ او
کُنون که نوبَتِ خشم است لُطف ازین دست ست
چگونه باشد چون دَررَسَم به نوبَتِ او
اگر بِدُزدم من زِآفتاب، ننگی نیست
چه ننگ باشد مَر لَعْل را زِ زینَتِ او؟
وَگَر چو لَعْل نَدُزدم زِآفتابْ کَمال
گُذر زِ طینَتِ خود چون کُنم به طینَتِ او؟
نه لولیانِ سیاهِ دو چَشمْ دُزدِ وِیْ اند؟
هَمی کَشَند نهانْ نور از بَصیرتِ او؟
زِآدمی چو بِدُزدی، به کم قَناعَت کُن
که شُحِّ نَفْسْ قَرین است با جِبِلَّتِ او
ازو مَدُزد به جُز گوهرِ زمانه بها
اگر تو واقِفی از لُطف و از سَریرَتِ او
که نیست قَهرْ خدا را به جُز زِ دُزدِ خسیس
که سویِ کالهٔ فانی بُوَد عَزیمتِ او
دریغْ شرح نگشت و زِشرح میتَرسَم
که تیغِ شَرع برهنهست در شریعتِ او
گُمان بَرَد که مَگَر جُرمِ او طَمَع بوده ست
نه، بلکه خَسْ طَمَعی بود آن جَریمَتِ او
که مَست و بیخودم از چاشْنیِّ مِحْنَتِ او
اگر چو چَنگ بِزارَم ازو، شکایت نیست
که هَمچو چَنگَم من بر کِنارِ رَحمَتِ او
زِمن نباشد اگر پَردهیی بِگَردانم
که هر رَگَم مُتِعَلِّق بُوَد به ضَربَتِ او
اگرچه قَند ندارم چو نِی، نَوا دارم
ازان که بر لبِ فَضْلَش چَشَم زِ شَربَتِ او
کُنون که نوبَتِ خشم است لُطف ازین دست ست
چگونه باشد چون دَررَسَم به نوبَتِ او
اگر بِدُزدم من زِآفتاب، ننگی نیست
چه ننگ باشد مَر لَعْل را زِ زینَتِ او؟
وَگَر چو لَعْل نَدُزدم زِآفتابْ کَمال
گُذر زِ طینَتِ خود چون کُنم به طینَتِ او؟
نه لولیانِ سیاهِ دو چَشمْ دُزدِ وِیْ اند؟
هَمی کَشَند نهانْ نور از بَصیرتِ او؟
زِآدمی چو بِدُزدی، به کم قَناعَت کُن
که شُحِّ نَفْسْ قَرین است با جِبِلَّتِ او
ازو مَدُزد به جُز گوهرِ زمانه بها
اگر تو واقِفی از لُطف و از سَریرَتِ او
که نیست قَهرْ خدا را به جُز زِ دُزدِ خسیس
که سویِ کالهٔ فانی بُوَد عَزیمتِ او
دریغْ شرح نگشت و زِشرح میتَرسَم
که تیغِ شَرع برهنهست در شریعتِ او
گُمان بَرَد که مَگَر جُرمِ او طَمَع بوده ست
نه، بلکه خَسْ طَمَعی بود آن جَریمَتِ او
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.