هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر با استفاده از تصاویر و استعارات زیبا، عشق و ستایش خود را نسبت به معشوق یا یک وجود مقدس بیان میکند. شاعر از زیباییها و برکات معشوق سخن میگوید و آرزو میکند که بتواند از لطف و فضل او بهرهمند شود. همچنین، شاعر به رابطهی عمیق و معنوی خود با معشوق اشاره میکند و از او میخواهد که به او توجه کند و او را از رنجها نجات دهد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی دارد. همچنین، استفاده از استعارات و تصاویر پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۲۲۵۹
هَله طَبْلِ وَفا بِزَن، که بیامَد اَوانِ تو
میِ چون اَرْغَوان بِدِه، که شِکُفت اَرغَوانِ تو
بِفَشاریم شیره از شِکَراَنگورِ باغِ تو
بِفَشانیم میوهها زِدرختِ جوانِ تو
بِمَران جان و عقل را زِسَرِ خوانِ فَضْلِ خود
چه خورَد؟ یا چه کم کُند؟ مگسی دو زِ خوانِ تو
طَمَعِ جُمله طامِعان، بُوَد از خَرمَنَت جُوی
دو دِهِ مُخْتَصَر بُوَد، دو جهانْ در جهانِ تو
همه روز آفتاب اگر زِضیا تیغ میزَنَد
به کم از ذَرّه میشود، زِنِهیبِ سِنانِ تو
چو زمینْ بوس میکُند، پِیِ تو جانِ آسْمان
به چه پَر بَرپَرَد زمین به سویِ آسْمانِ تو؟
بِنِشینَد شِکَسته پَر، سویِ تو میکُند نَظَر
که همین جاش میرَسَد مَدَدِ اَرْمغانِ تو
نگذشتهست در جهان، نه شب و نی سَحَرگَهان
که دَمَم آتشین نَشُد، زِ دَمِ پاسْبانِ تو
نه مرا وَعده کردهیی؟ نه که سوگند خوردهیی
که به هنگامِ بَرشُدن بِرَسَد نردبانِ تو؟
چو بِدان چَشمِ عَبْهَری به سویِ بَنده بِنْگَری
بِپَرَد جانَش از مکان به سویِ لامکانِ تو
بِنَوازیْش کِی حَزین، مَخور اندوه بعد از این
که خروشید آسْمان زِ خروش و فَغانِ تو
مَنَم از مادر و پدر به نَوازشْ رَحیم تَر
جِهَتِ پُختگیِّ تو بِرَسید اِمْتِحانِ تو
بِکُنم باغ و جَنَّتیّ و دَوایی زِ دَردِ تو
بِکُنم آسْمانِ تو بِهْ ازین از دُخانِ تو
همه گفتیم و اصل را بِنَگُفتیم دِلْبَرا
که همان بِهْ که رازِ تو شِنَوند از دَهانِ تو
میِ چون اَرْغَوان بِدِه، که شِکُفت اَرغَوانِ تو
بِفَشاریم شیره از شِکَراَنگورِ باغِ تو
بِفَشانیم میوهها زِدرختِ جوانِ تو
بِمَران جان و عقل را زِسَرِ خوانِ فَضْلِ خود
چه خورَد؟ یا چه کم کُند؟ مگسی دو زِ خوانِ تو
طَمَعِ جُمله طامِعان، بُوَد از خَرمَنَت جُوی
دو دِهِ مُخْتَصَر بُوَد، دو جهانْ در جهانِ تو
همه روز آفتاب اگر زِضیا تیغ میزَنَد
به کم از ذَرّه میشود، زِنِهیبِ سِنانِ تو
چو زمینْ بوس میکُند، پِیِ تو جانِ آسْمان
به چه پَر بَرپَرَد زمین به سویِ آسْمانِ تو؟
بِنِشینَد شِکَسته پَر، سویِ تو میکُند نَظَر
که همین جاش میرَسَد مَدَدِ اَرْمغانِ تو
نگذشتهست در جهان، نه شب و نی سَحَرگَهان
که دَمَم آتشین نَشُد، زِ دَمِ پاسْبانِ تو
نه مرا وَعده کردهیی؟ نه که سوگند خوردهیی
که به هنگامِ بَرشُدن بِرَسَد نردبانِ تو؟
چو بِدان چَشمِ عَبْهَری به سویِ بَنده بِنْگَری
بِپَرَد جانَش از مکان به سویِ لامکانِ تو
بِنَوازیْش کِی حَزین، مَخور اندوه بعد از این
که خروشید آسْمان زِ خروش و فَغانِ تو
مَنَم از مادر و پدر به نَوازشْ رَحیم تَر
جِهَتِ پُختگیِّ تو بِرَسید اِمْتِحانِ تو
بِکُنم باغ و جَنَّتیّ و دَوایی زِ دَردِ تو
بِکُنم آسْمانِ تو بِهْ ازین از دُخانِ تو
همه گفتیم و اصل را بِنَگُفتیم دِلْبَرا
که همان بِهْ که رازِ تو شِنَوند از دَهانِ تو
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلاتن مفاعلن
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.