۳۵۴ بار خوانده شده
زِهی بَزمِ خداوندی، زِهی میْهایِ شاهانه
زِهی یَغما که میآرَد شَهِ قَفْچاقْ تُرکانه
دِلَم آهن هَمیخایَد ازان لَعْلینْ لَبی که او
کِنار لُطف بُگْشایَد میانِ حَلقه مَستانه
هران جانی که شُد مَجنون به عشقِ حالَتِ بیچون
کجا گیرد قَرار اکنون بدین افسون و افسانه؟
چو او طُرّه بَراَفْشانَد سویِ عاشق، هَمیداند
که از زنجیرْ جُنبیدن بِجُنْبَد شورِ دیوانه
به عشقِ طُرّههایِ او که جَعْد و شاخْ شاخ آمد
دلِ من شاخْ شاخ آید چو دندان در سَرِ شانه
چه بَرهَم گشتهاَند این دَمْ حَریفانِ دل از مَستی
برایِ جانَت ای مَهْ رو سَری دَرکُن دَرین خانه
اگر ساقی ندادت میْ دلا در گِل چه افتادی؟
وَگَر آن مَشک نَگْشاد او، چرا پُر گشت پیمانه؟
خداوندا دَرین بیشه، چه گُم گشتهست اندیشه
تَنیِّ تَن کجا مانَد میانِ جان و جانانه؟
بیا ای شَمسِ تبریزی، که در رِفْعَت سُلَیمانی
که از عشقَت همه مُرغان، شدند از دام و از دانه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
زِهی یَغما که میآرَد شَهِ قَفْچاقْ تُرکانه
دِلَم آهن هَمیخایَد ازان لَعْلینْ لَبی که او
کِنار لُطف بُگْشایَد میانِ حَلقه مَستانه
هران جانی که شُد مَجنون به عشقِ حالَتِ بیچون
کجا گیرد قَرار اکنون بدین افسون و افسانه؟
چو او طُرّه بَراَفْشانَد سویِ عاشق، هَمیداند
که از زنجیرْ جُنبیدن بِجُنْبَد شورِ دیوانه
به عشقِ طُرّههایِ او که جَعْد و شاخْ شاخ آمد
دلِ من شاخْ شاخ آید چو دندان در سَرِ شانه
چه بَرهَم گشتهاَند این دَمْ حَریفانِ دل از مَستی
برایِ جانَت ای مَهْ رو سَری دَرکُن دَرین خانه
اگر ساقی ندادت میْ دلا در گِل چه افتادی؟
وَگَر آن مَشک نَگْشاد او، چرا پُر گشت پیمانه؟
خداوندا دَرین بیشه، چه گُم گشتهست اندیشه
تَنیِّ تَن کجا مانَد میانِ جان و جانانه؟
بیا ای شَمسِ تبریزی، که در رِفْعَت سُلَیمانی
که از عشقَت همه مُرغان، شدند از دام و از دانه
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.