هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی و اخلاقی است که بر اهمیت توکل به خدا، دوری از خودبینی، و جستجوی حقیقت تأکید دارد. شاعر از مفاهیمی مانند عشق الهی، فروتنی، و رهایی از تعلقات دنیوی سخن میگوید و با استفاده از استعارههایی مانند شمع، کشتی، و بط، مخاطب را به تفکر و خودشناسی دعوت میکند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسبتر است. همچنین، برخی از استعارهها و اصطلاحات ممکن است برای کودکان قابل فهم نباشد.
فیالاخلاص والمخلصون علی خطر عظیم
چون ز درگاهِ تست گو میمال
خواب را زیر پای خیل خیال
همچو شمع آنکه را نماند منی
در تو خندد چو گردنش بزنی
با تو با جاه و عقل و زر چکنم
دین و دنیا تویی دگر چکنم
تو مرا دل ده و دلیری بین
رو به خویش خوان و شیرین بین
گر ز تیر تو پُر کنم ترکش
کمر کوه قاف گیرم کش
یار آنی که بیخرد نبوَد
وان آنی که آنِ خود نبوَد
من چو درماندهام درم بگشای
ره چو گم کردهام رهم بنمای
هیچ خودبین خدای بین نبود
مرد خود دیده مرد دین نبود
گر تو مرد شریعت و دینی
یک زمان دور شو ز خود بینی
ای خداوند کردگار غفور
بنده را از درت مگردان دور
بستهٔ خویش کن ببُر خوابم
تشنهٔ خویش کن مده آبم
دل از این و از آن چه باید جست
درد خود رهنمای مقصد تست
عمر ضایع همی کنی در کار
همچو خر پیش سبزه بیافسار
گرد هر شهر هرزه میگردی
خر در آن ره طلب که گم کردی
خر اگر در عراق دزدیدند
پس ترا چون به یزد و ری دیدند
پُل بود پیش تا نگردی کل
چون شدی کل ترا چه بحر و چه پُل
اندرین ره ز داد و دانش خویش
بار ساز و ز هیچ پل مندیش
قصد کشتی مکن که پر خطرست
مرد کشتی ز بحر بیخبرست
گرچه نو خیز و نو گرفت بود
بط کشتی طلب شگفت بود
بچهٔ بط اگر چه دینه بود
آب دریاش تا به سینه بود
تو چو بط باش و دنیی آب روان
ایمن از قعر بحر بیپایان
بچهٔ بط مین بحر عمان
خربطی باز گشته کشتیبان
یارب این خربطان عالم را
کم کن از بهر عزّ آدم را
قدم ار در ره قِدم داری
قُلزمی را ز دست نگذاری
قدمی را که با قِدم بقلست
سطح بیرونی محیط پلست
خواب را زیر پای خیل خیال
همچو شمع آنکه را نماند منی
در تو خندد چو گردنش بزنی
با تو با جاه و عقل و زر چکنم
دین و دنیا تویی دگر چکنم
تو مرا دل ده و دلیری بین
رو به خویش خوان و شیرین بین
گر ز تیر تو پُر کنم ترکش
کمر کوه قاف گیرم کش
یار آنی که بیخرد نبوَد
وان آنی که آنِ خود نبوَد
من چو درماندهام درم بگشای
ره چو گم کردهام رهم بنمای
هیچ خودبین خدای بین نبود
مرد خود دیده مرد دین نبود
گر تو مرد شریعت و دینی
یک زمان دور شو ز خود بینی
ای خداوند کردگار غفور
بنده را از درت مگردان دور
بستهٔ خویش کن ببُر خوابم
تشنهٔ خویش کن مده آبم
دل از این و از آن چه باید جست
درد خود رهنمای مقصد تست
عمر ضایع همی کنی در کار
همچو خر پیش سبزه بیافسار
گرد هر شهر هرزه میگردی
خر در آن ره طلب که گم کردی
خر اگر در عراق دزدیدند
پس ترا چون به یزد و ری دیدند
پُل بود پیش تا نگردی کل
چون شدی کل ترا چه بحر و چه پُل
اندرین ره ز داد و دانش خویش
بار ساز و ز هیچ پل مندیش
قصد کشتی مکن که پر خطرست
مرد کشتی ز بحر بیخبرست
گرچه نو خیز و نو گرفت بود
بط کشتی طلب شگفت بود
بچهٔ بط اگر چه دینه بود
آب دریاش تا به سینه بود
تو چو بط باش و دنیی آب روان
ایمن از قعر بحر بیپایان
بچهٔ بط مین بحر عمان
خربطی باز گشته کشتیبان
یارب این خربطان عالم را
کم کن از بهر عزّ آدم را
قدم ار در ره قِدم داری
قُلزمی را ز دست نگذاری
قدمی را که با قِدم بقلست
سطح بیرونی محیط پلست
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:فی الانابه
گوهر بعدی:فی قضائه و قدره و امره و صنعه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.