۵۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۱۶

امروزْ بُتِ خندان، می‌بَخش کُند خنده
عالَم همه خندان شُد، بُگْذشت زِ حَد خنده

پیوسته حَسَد بودی پُرغُصّه، وَلیک این دَم
می جوشَد و می‌رویَد از عینِ حَسَد خنده

در من بِنِگَر ای جان تا هر دو سَلَف خندیم
کان خندهٔ بی‌پایان، آوَرْد مَدَد خنده

بَربَسته و بَررُسته، غَرقَند دَرین رَسته
تا با هَمگان باشد از عینِ اَبَد خنده

تا چند نَهان خندم؟ پنهان نکُنم زین پس
هر چند نَهان دارم از من بِجَهَد خنده

وَرْ تو پِنِهان داری، ناموسِ تو من دانم
کَنْدَر سَرِ هر مویَت، دَرج است دو صد خنده

هر ذَرّه که می‌پویَد، بی‌خنده نمی‌رویَد
از نیست سویِ هستی ما را کِه کَشَد؟ خنده

خنده‌یْ پدر و مادر، در چَرخْ دَرآوَرْدت
بِنْمود به هر طَوْرَت، اَلْطافِ اَحَد خنده

آن دَم که دَهان خندد، در خندهٔ جان بِنْگَر
کان خندهٔ بی‌دندان در لب بِنَهَد خنده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.