۳۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۱۷

ای خاکِ کَفِ پایَت، رَشکِ فَلَکی بوده
جانِ من و جانِ تو، در اصلْ یکی بوده

در خانهٔ نَقْشینی، دیدم صَنَمِ چینی
خون خوارهٔ صد آدم، جانِ مَلَکی بوده

صد ماهِ یَقینَم شُد اَنْدَر دلِ شب پنهان
صد نورِ یَقین دیدم مُشتاقِ شَکی بوده

گفتم به اَیاز ای حُر مَحمود شُدی آخِر
در شاه چه جا کردی، ای آیْبَکی بوده

ای سگ که زِ اصْحابی، در کَهْفْ تو در خوابی
چون شیرِ خدا گشتی، اول سَگَکی بوده

ای ماهیِ در آتش، تو جانِبِ دریا کَش
ای پیش‌تَر از عالَمْ در وِیْ سَمَکی بوده

شَمسُ الْحَقِ تبریزم هم رَنگِ تو می‌خیزم
من مُرده تو گِردِ من بَحْرِ نَمَکی بوده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.