هوش مصنوعی: این شعر از مولانا جلال‌الدین بلخی است که در آن شاعر از بازگشت یار غریب خود به خانه و تماشای صحنه‌های عجیب و غریب سخن می‌گوید. او از وفاداری یاران و رقص آن‌ها در ویرانه‌ها یاد می‌کند و از ساقی می‌خواهد که شراب باقی را بدون صرفه به او بدهد. شاعر همچنین از طبیعت و بهار سخن می‌گوید و از دانه‌های افلاک و عدل بهار یاد می‌کند. در نهایت، او از دیوانگی مردم و شکوفایی بخت سخن می‌گوید.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد.

غزل شمارهٔ ۲۳۱۹

آن یارِ غریبِ من، آمد به سویِ خانه
امروز تماشا کُن اَشکالِ غریبانه

یارانِ وَفا را بین، اِخْوانِ صَفا را بین
در رَقص، که بازآمد آن گنج به ویرانه

ای چَشم چَمَن می‌بین، وِیْ گوشْ سُخَن می‌چین
بُگشایْ لبِ نوشین، ای یارِ خوش افسانه

امروز میِ باقی، بی‌صَرفه دِهْ ای ساقی
از بَحْر چه کم گردد زین یک دو سه پیمانه؟

پیمانه و پیمانه، در باده دُویی نَبْوَد
خواهی که یکی گردد؟ بِشْکَن تو دو پیمانه

من بازِ شکارم، جان دربَند مَدارم، جان
زین بیش نمی‌باشم، چون جُغد به ویرانه

قانِع نَشَوم با تو، صبر از دلِ من گُم شُد
رو با دِگَری می‌گو، من نَشْنَوَم افسانه

من دانهٔ اَفْلاکَم، یک چند دَرین خاکم
چون عدلِ بهار آمد، سَرسَبز شود دانه

تو آفَتِ مُرغانی، زان دانه که می‌دانی
یک مُشت بَراَفْشانی زَانْبار پُر از دانه

ای داده مرا رونَق، صد چون فَلَکِ اَزْرَق
ای دوست بگو مُطْلَق، این هست چُنین، یا نه؟

بارِ دِگَر ای جان تو، زنجیر بِجُنْبان تو
وَزْ دور تماشا کُن در مَردم دیوانه

خود گُلْشَنِ بَخت است این، یا رَب چه درخت است این
صد بُلبُلِ مَست این جا هر لحظه کُند لانه

جانْ گوش کَشان آید، دلْ سویِ خوشان آید
زیرا که بهار آمد، شُد آن دِیِ بیگانه
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.