۳۸۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۱۹

آن یارِ غریبِ من، آمد به سویِ خانه
امروز تماشا کُن اَشکالِ غریبانه

یارانِ وَفا را بین، اِخْوانِ صَفا را بین
در رَقص، که بازآمد آن گنج به ویرانه

ای چَشم چَمَن می‌بین، وِیْ گوشْ سُخَن می‌چین
بُگشایْ لبِ نوشین، ای یارِ خوش افسانه

امروز میِ باقی، بی‌صَرفه دِهْ ای ساقی
از بَحْر چه کم گردد زین یک دو سه پیمانه؟

پیمانه و پیمانه، در باده دُویی نَبْوَد
خواهی که یکی گردد؟ بِشْکَن تو دو پیمانه

من بازِ شکارم، جان دربَند مَدارم، جان
زین بیش نمی‌باشم، چون جُغد به ویرانه

قانِع نَشَوم با تو، صبر از دلِ من گُم شُد
رو با دِگَری می‌گو، من نَشْنَوَم افسانه

من دانهٔ اَفْلاکَم، یک چند دَرین خاکم
چون عدلِ بهار آمد، سَرسَبز شود دانه

تو آفَتِ مُرغانی، زان دانه که می‌دانی
یک مُشت بَراَفْشانی زَانْبار پُر از دانه

ای داده مرا رونَق، صد چون فَلَکِ اَزْرَق
ای دوست بگو مُطْلَق، این هست چُنین، یا نه؟

بارِ دِگَر ای جان تو، زنجیر بِجُنْبان تو
وَزْ دور تماشا کُن در مَردم دیوانه

خود گُلْشَنِ بَخت است این، یا رَب چه درخت است این
صد بُلبُلِ مَست این جا هر لحظه کُند لانه

جانْ گوش کَشان آید، دلْ سویِ خوشان آید
زیرا که بهار آمد، شُد آن دِیِ بیگانه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.