۸۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۳۰

آن عشقِ جِگَرخواره، کَزْ خون شود او فَربه
ای بارخدا بر ما نَرمش کُن و رَحْمَش دِهْ

روزی که نَریزد خون، رَنجیش بدید آمد
جُز از جِگَرِ عاشق، آن رنج نگردد بِهْ

تیرِ نَظَرت دیدم، جان گفت زِهی دولَت
پُرَّم چو کَمان پُرَّم من از کَششِ آن زِه

من خاکِ دُژَم بودم، در کَتْم عَدَم بودم
آمد به سَرِ گورم عشقَت که هَلا بَرجِه

از بانگِ تو بَرجَستَم، در عَهدِ تو بِنْشَستم
ما را تو تَعاهُد کُن، سالار تویی در دِهْ

بی خود بِنِشین پیشَم، بی‌خود کُن و بی‌خویشَم
تا هیچ نَیَندیشم، نی از کِهْ نی از مَهْ

بر نَطْعْ پیادَسْتَم، من اسپ نمی‌خواهم
من ماتِ تواَم ای شَهْ رُخِ بر رُخِ منْ بَرنِهْ

ای یوسُفِ عیسی دَم، با زَرْ غَم و بی‌زَرْ غَم
پیش آر تو جامِ جَم، وَاللّهْ که تویی سَردِه

زان میْ که ازو سینه صافی‌‌ست چو آیینه
پیش آر و مَدِه وَعده، بر شنبه و پنجشنبه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.