۳۰۱ بار خوانده شده

در رنج و زیان جان از تن

فاقه منمای بیش از این جان را
خوب دار این دو روزه مهمان را

عیسی جانت گرسنه‌ست چو زاغ
خر او می‌کند ز کنجد کاغ

جانت لاغر ز گفت بی‌معنی
تنت فربه ز کرد با دعوی

چون جرس پر خروش و معنی نه
چون دهل بانگ سخت و دعوی نه

تن ز جان یافت رنگ و بوی و خطر
تن بی‌جان چو نی بود بی‌بر

مردم از نور جان شود جاوید
گل شود زر ز تابش خورشید

جسم بی‌جان بسان خاک انگار
ورچه عالیست چون مغاک انگار

بی‌روانی شریف و جانی پاک
چه بُوَد جسم جز که مشتی خاک

خاک را مرتبت ز روح بود
ورنه بی‌روح خاک نوح بود

خوانِ جان ذُروهٔ فلک باشد
مگس خوان او ملک باشد

جان تن هست و جان دین هر دو
زنده این از هوا و آن از هو

غذی جان تن ز جنبش باد
غذی جان دین ز دانش و داد

جان پاکان غذای پاک خورد
مار باشد که باد و خاک خورد

آب جسم تو باد و خاک دهد
آب جان تو دین پاک دهد

جان نادان ز تن غذا سازد
چون نیابد غذی بنگدازد

جان ز دین گشته فربه و باقی
عقل و دین تا شده است چون ساقی

حدثان را چکار با قِدم است
تارک او فروتر از قَدم است

حدثان خود پریر پیدا شد
تا قِدم عقل مست و شیدا شد

جان ز ترکیب داد و دانش خاست
هرکجا این دو هست جان آنجاست

هرچه آن باعث عبث باشد
نز قِدم دان که از حدث باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:در متابعت نفس و هواناکردن گوید
گوهر بعدی:در معنی آن گوید که آنچه خاکی است به خاک باز شود
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.