هوش مصنوعی:
این متن شعری است که به زیبایی عشق و جذابیت معشوق میپردازد و از احساسات عمیق و سحرانگیز عاشقانه سخن میگوید. شاعر از قدرت و نفوذ معشوق در زندگی خود و دیگران صحبت میکند و به تأثیرات عشق و مستی ناشی از آن اشاره میکند. همچنین، متن به مفاهیمی مانند تسلیم در برابر عشق، از دست دادن خرد در برابر جذابیت معشوق، و تأثیرات روحی و روانی عشق میپردازد.
رده سنی:
18+
متن شامل مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند مستی و تسلیم در برابر عشق نیاز به بلوغ فکری و تجربهی بیشتری دارد تا به درستی درک شود.
غزل شمارهٔ ۲۳۵۱
دیدی که چه کرد آن یگانه
بَرساخت پَریرْ یک بَهانه
ما را و تو را کجا فرستاد
او مانْد و دو سه پَریِّ خانه
ما را بِفَریفت، ما چه باشیم
با آن حَرکاتِ ساحِرانه
آن سِلْسِله کو به دست دارد
بَربَندد گَردنِ زمانه
از سنگْ بُرون کَشید مَکْری
شاباشْ زِهی شِکَر فَسانه
بَست او گِرِهی میانِ ابرو
گُم گشت خِرَد ازین میانه
بر دَرگَهِ اوست، دل چو مِسْمار
بَردوخته خویش بر سِتانه
برِ مَرکَبِ مَمْلَکَت سَوار اوست
در دست وِیْ است تازیانه
گَر او کَمَرِ کُهی بگیرد
کُه را چو کَهی کُند کَشانه
خود آن کُهِ قافِ هَمچو سیمُرغ
کردهست به کویَش آشیانه
از شَرمِ عَقیقِ دُرفَشانَش
دُرها بِگُداخت، دانه دانه
بادی که زِ عشقِ او است در تَن
ساکن نشود به رازیانه
عُشّاق مُذکِّرند، وین خَلق
دَرماندهاَند در مَثانه
ساقی دَردِه قَدَح که ماییم
مَخْمور زِ بادهٔ شَبانه
آبی بَرزَن که آتشِ دل
بر چَرخْ هَمیزَنَد زَبانه
در دست همیشه مُصْحَفَم بود
وَزْ عشق گرفتهاَم چَغانه
اَنْدَر دَهَنی که بود تَسْبیح
شِعر است و دوبیتی و تَرانه
بَس صومعهها که سیل بِرْبود
چه سَیل که بَحْرِ بیکَرانه
هُشیار زِ من فَسانه نایَد
مانندِ رَبابِ بیکَمانه
مَستَم کُن و بَرپَران چو تیرم
بِشْنو قِصَصِ بنی کَنانه
چون مَست بُوَد زِ بادهٔ حَق
شَهْباز شود، کمین سَمانه
بیخویش گُذَر کُند زِ دیوار
بر رویِ هوا شود رَوانه
باخویش زِ حَق شوند و بیخویش
میْها بِکَشَند عاشقانه
دیدم که لَبَش شراب نوشَد
کی دید زِ لب میِ مُغانه؟
وان گاه چه میْ؟ میِ خدایی
نَزْ خُنْبِ فُلان و یا فُلانه
ماهی زِ کنارِ چَرخْ دَرتافت
گُم گشت دِلَم ازین میانه
این طُرفه که شخصِ بیدل و جان
چون چَنگ هَمیکُند فَغانه
مَشْنو غَمِ عشق را زِهُشیار
کو سردلب است و سردچانه
هرگز دیدی تو یا کسی دید
یَخْدان زاتش دَهَد نشانه؟
دَم دَرکَش و فَضْل و فَنْ رَها کُن
با باز چه فَن زَنَد سَمانه
بَرساخت پَریرْ یک بَهانه
ما را و تو را کجا فرستاد
او مانْد و دو سه پَریِّ خانه
ما را بِفَریفت، ما چه باشیم
با آن حَرکاتِ ساحِرانه
آن سِلْسِله کو به دست دارد
بَربَندد گَردنِ زمانه
از سنگْ بُرون کَشید مَکْری
شاباشْ زِهی شِکَر فَسانه
بَست او گِرِهی میانِ ابرو
گُم گشت خِرَد ازین میانه
بر دَرگَهِ اوست، دل چو مِسْمار
بَردوخته خویش بر سِتانه
برِ مَرکَبِ مَمْلَکَت سَوار اوست
در دست وِیْ است تازیانه
گَر او کَمَرِ کُهی بگیرد
کُه را چو کَهی کُند کَشانه
خود آن کُهِ قافِ هَمچو سیمُرغ
کردهست به کویَش آشیانه
از شَرمِ عَقیقِ دُرفَشانَش
دُرها بِگُداخت، دانه دانه
بادی که زِ عشقِ او است در تَن
ساکن نشود به رازیانه
عُشّاق مُذکِّرند، وین خَلق
دَرماندهاَند در مَثانه
ساقی دَردِه قَدَح که ماییم
مَخْمور زِ بادهٔ شَبانه
آبی بَرزَن که آتشِ دل
بر چَرخْ هَمیزَنَد زَبانه
در دست همیشه مُصْحَفَم بود
وَزْ عشق گرفتهاَم چَغانه
اَنْدَر دَهَنی که بود تَسْبیح
شِعر است و دوبیتی و تَرانه
بَس صومعهها که سیل بِرْبود
چه سَیل که بَحْرِ بیکَرانه
هُشیار زِ من فَسانه نایَد
مانندِ رَبابِ بیکَمانه
مَستَم کُن و بَرپَران چو تیرم
بِشْنو قِصَصِ بنی کَنانه
چون مَست بُوَد زِ بادهٔ حَق
شَهْباز شود، کمین سَمانه
بیخویش گُذَر کُند زِ دیوار
بر رویِ هوا شود رَوانه
باخویش زِ حَق شوند و بیخویش
میْها بِکَشَند عاشقانه
دیدم که لَبَش شراب نوشَد
کی دید زِ لب میِ مُغانه؟
وان گاه چه میْ؟ میِ خدایی
نَزْ خُنْبِ فُلان و یا فُلانه
ماهی زِ کنارِ چَرخْ دَرتافت
گُم گشت دِلَم ازین میانه
این طُرفه که شخصِ بیدل و جان
چون چَنگ هَمیکُند فَغانه
مَشْنو غَمِ عشق را زِهُشیار
کو سردلب است و سردچانه
هرگز دیدی تو یا کسی دید
یَخْدان زاتش دَهَد نشانه؟
دَم دَرکَش و فَضْل و فَنْ رَها کُن
با باز چه فَن زَنَد سَمانه
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۳۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.