هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از عشق و درد سخن میگوید و به مخاطب خود توصیه میکند که از تظاهر و فریب دوری کند و به سوی حقیقت و معنویت حرکت کند. شاعر از زیبایی و جذابیت معشوق سخن میگوید و از درد و رنجی که در عشق متحمل شده است. همچنین، او به مخاطب خود یادآوری میکند که همه چیز فانی است و تنها عشق و حقیقت باقی میماند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از زبان و استعارههای پیچیده در شعر نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد تا بتوان آن را به درستی درک کرد.
غزل شمارهٔ ۲۳۷۳
مَشِنو حیلَتِ خواجه، هَله ای دُزدِ شبانه
به شَلَوْلَم به شَلَوْلَم مَجِه از روزَنِ خانه
بِمَشو غِرِّه پَرَستَش، بِمَدِه ریش به دستش
وَگَرَت شاه کُند او، که تویی یارِ یگانه
سویِ صَحرایِ عَدَم رو، به سویِ باغِ اِرَم رو
میِ بیدُرد نیابی، تو دَرین دورِ زمانه
به شَهِ بَنده نَوازی تو بِپَر باز چو بازی
به خدا لُقمهٔ بازان نخورَد هیچ سَمانه
بِخورَم گَر نخورم من، بِنَهَد در دَهَنِ من
بِرَوَم، گَر نَرَوَم من، کُنَدَم گوش کَشانه
همه میرند وَلیکِن، همه میرند به پیشَت
همه تیر ای مَهِ مَهْ رو، نَپَرَد سویِ نشانه
زِ چه اَفْروخت خیالَش، رُخِ خورشید صِفَت را؟
زِ کِه آموخت خدایا، عَجَب این فِعْل و بَهانه؟
چو تو را حُسن فُزون شُد، خِرَدم صیدِ جُنون شُد
چو مرا دَرد فُزون شُد، بِدِه آن دُردِ مُغانه
چو تو جَمعیَّتِ جمعی، تو دَرین جمع چو شمعی
چو دَرین حَلقه نِگینی، مَجِه ای جانِ زمانه
تو اگر نوشْ حَدیثی زِ حَدیثانِ خوشِ او
تو مگو، تا که بگوید لبِ آن قَنْد فَسانه
به شَلَوْلَم به شَلَوْلَم مَجِه از روزَنِ خانه
بِمَشو غِرِّه پَرَستَش، بِمَدِه ریش به دستش
وَگَرَت شاه کُند او، که تویی یارِ یگانه
سویِ صَحرایِ عَدَم رو، به سویِ باغِ اِرَم رو
میِ بیدُرد نیابی، تو دَرین دورِ زمانه
به شَهِ بَنده نَوازی تو بِپَر باز چو بازی
به خدا لُقمهٔ بازان نخورَد هیچ سَمانه
بِخورَم گَر نخورم من، بِنَهَد در دَهَنِ من
بِرَوَم، گَر نَرَوَم من، کُنَدَم گوش کَشانه
همه میرند وَلیکِن، همه میرند به پیشَت
همه تیر ای مَهِ مَهْ رو، نَپَرَد سویِ نشانه
زِ چه اَفْروخت خیالَش، رُخِ خورشید صِفَت را؟
زِ کِه آموخت خدایا، عَجَب این فِعْل و بَهانه؟
چو تو را حُسن فُزون شُد، خِرَدم صیدِ جُنون شُد
چو مرا دَرد فُزون شُد، بِدِه آن دُردِ مُغانه
چو تو جَمعیَّتِ جمعی، تو دَرین جمع چو شمعی
چو دَرین حَلقه نِگینی، مَجِه ای جانِ زمانه
تو اگر نوشْ حَدیثی زِ حَدیثانِ خوشِ او
تو مگو، تا که بگوید لبِ آن قَنْد فَسانه
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.