هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از خداوند درخواست میکند که یاری جفاکار و عشوهگر به او بدهد تا بتواند درد و رنج عشق را تجربه کند. او از خدا میخواهد که این یار را با مشکلات و سختیهای مختلف مانند بیماری، گمراهی و تشنگی مواجه کند تا بتواند عمق عشق و رنج را درک کند. شاعر همچنین از خدا میخواهد که این یار را به یاد او بیاورد و از انکار دست بردارد. در نهایت، شاعر از ساقی میخواهد که دیگر کسی را مست نکند و اگر میخواهد کسی را مست کند، راه همواری برایش فراهم کند.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و مفاهیم پیچیدهای مانند رنج عشق و درخواست از خداوند نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی بیشتری دارد.
غزل شمارهٔ ۲۳۷۷
ای خداوند یکی یارِ جَفا کارَش دِهْ
دِلْبَری عشوه دِهِ سَرکَشِ خونْ خوارش دِهْ
تا بِدانَد که شبِ ما به چه سان میگُذَرد
غَمِ عشقَش دِه و عشقَش دِه و بسیارش دِهْ
چند روزی جِهَتِ تَجربه بیمارش کُن
با طَبیبی دَغَلی پیشه سَر و کارش دِهْ
بِبَرَش سویِ بیابان و کُن او را تشنه
یک سَقایی حَجَریْ سینه سَبُک سارش دِهْ
گُمرهَش کُن، که رَهِ راست نداند سویِ شهر
پَس قَلاوزِ کَژِ بیهُده رَفتارش دِهْ
عالَم از سَرکَشیِ آن مَهْ سَرگشته شُدند
مُدّتی گَردشِ این گُنبَدِ دَوّارش دِهْ
کو صَیادی که هَمیکرد دلِ ما را پار
زو بِبَر سنگ دلیّ و دلِ پیرارش دِهْ
مُنْکِرِ پار شُدهست او که مرا یاد نَمانْد
بِبَر اِنْکار ازو و دَمِ اِقْرارش دِهْ
گفتم آخِر به نشانی که به دَربان گفتی
که فُلانی چو بیاید، بَرِ ما بارش دِهْ
گفت آمد که مرا خواجه زِ بالا گیرد
رو، بِجو هَمچو خودی اَبْله و آچارش دِهْ
بَس کُن ای ساقی و کَس را چو رَهی مَست مَکُن
وَرْ کُنی مَست بدین حَد، رَهِ هَموارش دِهْ
دِلْبَری عشوه دِهِ سَرکَشِ خونْ خوارش دِهْ
تا بِدانَد که شبِ ما به چه سان میگُذَرد
غَمِ عشقَش دِه و عشقَش دِه و بسیارش دِهْ
چند روزی جِهَتِ تَجربه بیمارش کُن
با طَبیبی دَغَلی پیشه سَر و کارش دِهْ
بِبَرَش سویِ بیابان و کُن او را تشنه
یک سَقایی حَجَریْ سینه سَبُک سارش دِهْ
گُمرهَش کُن، که رَهِ راست نداند سویِ شهر
پَس قَلاوزِ کَژِ بیهُده رَفتارش دِهْ
عالَم از سَرکَشیِ آن مَهْ سَرگشته شُدند
مُدّتی گَردشِ این گُنبَدِ دَوّارش دِهْ
کو صَیادی که هَمیکرد دلِ ما را پار
زو بِبَر سنگ دلیّ و دلِ پیرارش دِهْ
مُنْکِرِ پار شُدهست او که مرا یاد نَمانْد
بِبَر اِنْکار ازو و دَمِ اِقْرارش دِهْ
گفتم آخِر به نشانی که به دَربان گفتی
که فُلانی چو بیاید، بَرِ ما بارش دِهْ
گفت آمد که مرا خواجه زِ بالا گیرد
رو، بِجو هَمچو خودی اَبْله و آچارش دِهْ
بَس کُن ای ساقی و کَس را چو رَهی مَست مَکُن
وَرْ کُنی مَست بدین حَد، رَهِ هَموارش دِهْ
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
۱۲۵۴
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.