۳۵۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۹۱

بازآمد آن مُغَنّی، با چَنگِ سازکرده
دَروازهٔ بَلا را بر عشقْ باز کرده

بازارِ یوسُفان را از حُسنْ بَرشِکَسته
دُکّانِ شِکَّران را یک یک فَراز کرده

شمشیر درنهاده، سَرهایِ سَروَران را
وان گاهَشان زِمَعنی، بَس سَرفَراز کرده

خود کُشته عاشقان را، در خونشان نِشَسته
وان گاه بر جنازه‌یْ هر یک نماز کرده

آن حَلقه‌هایِ زُلفَت، حَلْقِ کِه راست روزی؟
ای ما بُرونِ حَلقه گَردن دراز کرده

از بَس که نوحِ عشقَت، چون نوحْ نوحه دارد
کَشتیِّ جانِ ما را دریایِ راز کرده

ای یک خُتَن شِکَسته، ای صد خُتَن نموده
وَزْ نیم غَمْزه تُرکی سیصد طِراز کرده

بَختِ اَبَد نهاده، پایِ تو را به رُخ بر
کِت بَنده کَمینَم، وان گَهْ تو ناز کرده

ای خاکِ پایِ نازت، سَرهای نازنینان
وَزْ بَهرِ نازِ تو حَقْ، شکلِ نیاز کرده

ای زَرگرِ حقایق ای شَمسِ حَقِّ تبریز
گاهَم چو زَر بُریده، گاهم چو گاز کرده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.