۳۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۹۵

دیدم نِگارِ خود را، می‌گشت گِردِ خانه
بَرداشته رَبابی، می‌زَد یکی تَرانه

با زَخْمهٔ چو آتش، می‌زَد ترانه‌یی خَوش
مَست و خَراب و دِلْکَش از بادهٔ مَغانه

در پَردهٔ عِراقی می‌زَد به نامِ ساقی
مَقصودْ باده بودَش، ساقی بُدَش بَهانه

ساقیِّ ماه رویی، در دستِ او سَبویی
از گوشه‌یی دَرآمَد، بِنْهاد در میانه

پُر کرد جامِ اوَّل، زان بادهٔ مُشَعَّل
در آبْ هیچ دیدی کآتش زَنَد زَبانه؟

بر کَفْ نهاده آن را، از بَهرِ دِلْسِتان را
آن گَهْ بِکَرد سَجده، بوسید آستانه

بِسْتَد نِگار از وِیْ، اَنْدَرکَشید آن میْ
شُد شُعله‌ها ازان میْ بر رویِ او دَوانه

می‌دید حُسنِ خود را، می‌گفت چَشمِ بَد را
نی بود و نی بیاید چون من دَرین زمانه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.